آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

امسال محرم

1391/9/6 9:12
نویسنده : محبوب
166 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم سلام

خوشگل مامان امروز تعطیلات چهار روزه محرم تمام شد و مامانی که صبح میخواست بیاد سرکار طبق معمول بعد از روزهای تعطیلی حسابی با آرمیتا خانمی درگیری داشت. مامان محبوبی نلیم بمونیم خونه خودمون .... مامان نرو سرکار چرا میخوای بری بمون پیش من... خلاصه انقدر گریه و زاری و غرغر میکنی که حسابی جیگر مامانی رو خون میکنی. ولی خوب بعد از کلی قول و قصه و قربون صدقه مامانی راضی شدی که بریم

الهی دورت بگردم دخترگلم شیرین زبونم منم از خدام که همیشه پیش تو بمونم ولی خوب میدونی که نمیشه پس تحمل کن و خدارو شکر کن که مامان جون و بابا جون مهربونی داری که خیلی دوستت دارند و ازت مراقبت میکنند.

این چندروزه هم راجبه و دیبریس که نمی دونم اسمهاشون رو از کجا پیدا کردی دوستهای خیالی جدیدت بودند که کلی باهاشون بازی کردی و راجع بهشون برای مامان توضیح دادی.

امسال که بزرگتر شدی و بیشتر عقلت میرسید تو مراسم عزاداری کارهای جالبی میکردی و حرفهای بزرگتر از خودت زیاد میزدی ازاینکه تو خیابونها شلوغ بود و دسته های عزاداری رو میدیدی خیلی هیجان زده بودی . مدام هم که سوال میکنی مامان چرا مردم گریه میکنند... چرا داریم نذری میپزیم... چرا امام و کشتند... میخواست نره جنگ تا نکشنش اونوقت شما ها هم گریه نکنید... میخواست خوب زنده بمونه ... چرا نی نی شو کشتن اونکه هوشولو بود گناه داشت آخه... خوب حضرت عباس میخواست اول دشمناش و بکش تا اونا نتونن بکشنش اونوقت الان زنده بود دیگه... ... ... قربون همه این شیرین زبونیات بشم گلم.

فدای عزاداری کردنت قشنگ ترینم اون سینه زدن هات و ادای گریه درآوردنت وقت روضه گوش کردن و تو دسته ها بودن

امام حسین و حضرت عباس خودشون ضامن خوشبختی و عاقبت به خیریت باشند دختر عزیزم

الهی آمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)