ماجراهای مهد

سلام دختر خوشگل مامان انقدر حرف دارم برات بنویسم که نگو و نپرس از شیرین زبونیات از کارای قشنگت از همه چیت که برای من و بابایی شیرین ترین ها تو دنیاست. هرروز توی مهد کلی شعر و مطلب جدید یاد میگیری چقدرم این شعرها رو قشنگ میخونی دعای فرج و خیلی بامزه میخونی تسکنه رو با خیلی جدیت و غلط میگی خیلی شیرینی به خدا مامان جان دیروز سرود ایران رو برام خوندی کیف کردم انقدر که خوشگل میخونی توی مهد کلی دوست پیدا کردی از همه نزدیکتر ملیکاست که نزدیک خونمون هم هست همه خاطرات به ملیکا ختم میشه دعواهات دوستیات حرفهات همه و همه یا یه باران داره توش یا یه ملیکا باران رو هم خیلی دوست داری همیشه این و با تاکید به من میگی مامان من تو و باران رو بیشتر ازهمه دوست دارم. ایام محرم امسال انقدر سوال کردی که چرا امام حسین و کشتند چرا نی نی به اون کوچیکی رو کشتند مگه دشمناشون چه شکلی بودند که این کارهارو کردند الهی فدات بشم دخترم بیمه ابوالفضلم برای مامان خیلی جدی و شیرین توضیح میدادی که به دستهای حضرت تیر زدند آخه رفته بود آب بیاره ولی دشمنا محکم زدند با نیزه تو سرش و دستهاش هم تیر زدند نتونست آب بیاره . خیلی با غصه میگی دشمنها با چوب خونه پیغمبر و خراب کردند دیونه بودند آخه الهههههههههی فدای تو که تو دنیای قشنگ بچگیت همه چیز و برای خودت توضیح میدی. تمامی شعرهایی رو که یاد میگری مامانی برات مینوسه که نگه داره فیلمهاتم هست ه بعدها ببینی و کلی کیف کنی از این همه شیرین زبونی. دوست داری که مدام با بابایی بازی کامپیوتری کنی خیلی هم دوست داری. آخر هفته چون مامانی میره دانشگاه تو دوروز پیش مامان جون و بابا جون میمونی و خدارو شکر که از موضوع خیلی هم راضی و خوشحالی. داری حروف رو یاد میگری هر چیزی رو میگی بعد شروع میکنی کلماتی رو که با اون حرف شروع میشه پشت سرش میگی . آ مثل آرمیتا آرد - آرتین و.......... با همه حرفها همین کارو میکنی خیلی کلمه پیدا میکنی و میگی حتی بعضی وقتها چیزهایی که منم یادم نمیاد دختر باهوشم میگه . همیشه موفق باشی عزیزم

چند تا از حرفهایی که مامانی دوست داشته و یادش مونده

منم بزرگ شم خوب ازدواج میکنم دیگه اونوقت اسمم میشه مامان محبوبی.

مامانی یادت بچه بودم این کارو میکردم یا اون کارو مدام داری از بچگیات حرف میزنی چیجوری یادت واقعا خدا میدونه.