آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

درباره آرمیتا

1392/7/10 11:57
نویسنده : محبوب
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دختر گل مامانی عزیز دلم هزار تا حرف دارم که بگم برات از زرگ شدنت هرروزه ات از مهد رفتن و کارهای جدیدی که هر روز یاد میگیری ولی خوب چون جدیدا کارم خیلی زیاد شده وقت نمی کنم که زود به زود بیام و برات بنویسم گاهی اوقات یه چیزایی رو دلم میخواد برات بنویسم که بعدا فراموش میکنم تو گلی خانم باید مامانی رو ببخشی

روز اول مهر که رفتی مهد جشن سال تحصیلی جدید پیش دبستانی ها و شما ها بود خیلی خوشت اومده بود و کلی تعریف داشتی وقتی اومدی خونه

بیشترروزها انقدر خسته ای که تا میرسیم خونه بعد از خوردن یه خوراکی گاهی وقتها غذا بعضی روزها میوه یا بستنی زود خوابت میبره و تا ساعتهای 7.30 میخوابی بعدم که بیدار میشی تا بابا حمید میاد بهش میگی بابا دوست داری بریم بازی زنبوری بکنیم این بازی مورد علاقت که البته بابا حمید بیشتر از تو بازی میکنه و تو در کنارش با هیجان مراحل و توضیح میدی و لذت میبری خودتم خیلی خوب یاد گرفتی بازی کنی.

امسال تولدت خیلی دیر شد مامانی چون پدر بزرگ زندایی جمیله هم فوت کرد قرار شد بعداز چهلم بگیریم به امید خدا..

وقتی که کارهای کفشدوزکیت و برای تولدت آماده میکردم خیلی ذوق کردی و برای هر چیزی هم نظر میدادی الهی قربونت برم که تو همه مسائل صاحب نظری خانمی من..

روزهای اول مهر سرمون تو اداره خیلی شلوغ بود داشتم برای بابا حمید توضیح میدادم خیلی جدی مثل آدم بزرگها اومدی میگی آره مهد ما هم خیلی شلوغ یکی از اینور داد میزنه یکی از اونور حسابی خلاصه سرم منم شلوغ . من و بابا فقط هنگ کرده داشتیم به حرفهای شیرینت گوش میکردیم.

هفته پیش برای اولین بار اسهال بدی شدی مجبور شدم ببرم دکتر و سرم بهت زدن قبل از اینکه سرم و بزنن سفت گردن مامانی رو چسبیده بودی وتند تند منو ماچ میکردی الهی فدات شم احساس خطر کرده بودی ولی چیزی نمی گفتی خدارو شکر خانم پرستار خیلی مهربون بود بهت میگفت عمه و تربچه خوشت اومده بود همینطوری که باهات حرف میزد سرم رو هم زد خدارو شکر مثل همیشه خانم و باوقار هیچی نگفتی و حدود 40 دقیقه رو آروم خوابیدی دستت رو هم تکون ندادی فقط یکی دوبار آهسته به من گفتی مامان خسته شدم من و خاله فاطی و سارا باهات بودیم (بس که عزیزی یه لشگر همرات بودند) . الهی همیشه سلامت باشی و هیچ وقت مریض نشی اگه هم شدی جدی نباشه و زود زود خوب شی.(مخصوصا با مامان کم جنبه ای که تو داری هروقت تو بیمار میشی من حالم بدتر از تو میشه خوب که همیشه یکی از خاله هات بودند و به دادم رسیدند)

روزی هزار بار هم که قربونت برم و دورت بگردم کم آخه خیلی خیلی خانمی یه دختر گل با ادب الهی همیشه همین طور بمونی مامان جان.

 دوستت دارم عزیزم ترینم شیرین ترین قسمت زندگیم تو بدترین شرایط وقتی به تو فکر میکنم حالم خوب میشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)