آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

فدای اون همه احساس قشنگت

1391/1/26 15:36
نویسنده : محبوب
266 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

دیشب برای اولین بار یه کار خیلی باحال کردی خداییش من که ضعف کردم برات . من داشتم تلویزیون نگاه میکردم روی بالش تکیه داده بودم اومدی یه طرف صورتم و با اون لبهای قشنگت یه ماچ کردی بعد با دستت صورتم و گرفتی یه طرف دیگش رو هم ماچ کردی بعد خیلی با حوصله پیشونیم و چونم رو ماچ ماچ کردی و دویدی رفتی تواتاقت من که مست این همه شیرینی بوسه هات بودم چند دقیقه به خاطراین کار قشنگت که بدون هیچ حرفی بود هنگ بودم بهترین لحظه های عمرم رو با کارای قشنگت برام درست میکنی

 niniweblog.com niniweblog.com    

امروز صبح حسابی بارون میومد وقتی با بابایی رفتی خونه مامان جون اینطوری براش تعریف کردی که اون روز که بارون میومد یه کرم اومده بود تو حیاط دیدم که داره خاک میخوره دلم براش سوخت یه پاستیل بهش دادم گفتم که بخور کرم خوشحال شد پاستیل رو خورد.واقعا که....

 

نصفه شب که بیدار میشی بری دستشویی کلی حرفهای شیرین و قشنگ میزنی خیلی بامزه یه چیزایی رو تعریف میکنی .چند شب پیش به بابایی میگفتی یادم باشه به مامان محبوبی بگم یه دونه جدیدش و برام بخره آخه اون که خونه مامان جون ایناست سوراخ داره منو اذیت میکنه بعد از کلی شیرین زبونی فهمیدیم که صندلی دستشویی رو میگی... (ما که سوراخی که شمارو اذیت کنه توش پیدا نکردیم)

کارتون تام و جری رو خیلی دوست داری انقدر دیدی که حفظ شدی.یه کمی میری تو فکر بعد با هیجان یکی ازصحنه های اونو تعریف میکنی خیلی باحال میگی من کیف میکنم از اون تعریف کردنت الهی دورت بگردم خیلی خیلی شیرین زیون شدی

به همه "گ" و "ک" ها" ا" میگی . مامانی میگه بگو "گل" میگی" ال" بعد میگم بگو گ درست تلفظش میکنی وقتی دوباره میخوای تو کلمه بگی بازم میگی" ا" خیلی باحالی به خدا

چند وقت پیش یکی از النگوهات  شکست خیلی جدی اونو درآوردی و رفتی تو آشپزخونه با خودت میگفتی النگوم پاره شده بندازم آشغالی یتی دیده بخری برام بعدم بردی و انداختیش تو سبدی که تو ظرفشویی ...بعد از کلی خنده و قربون صدقه رفتن بهت توضیح دادم که طلا رو کسی آشغالی نمیندازه.

هر روز که میریم پارک سریع یه دوست پیدا میکنی قربون اون همه خون گرمیت مامانی که انقدر دیگران رو دوست داری

کنار پارک جنگلی لویزان یه ماشین بود که با سنگ و آجرو گل تزیین کرده بودند کنارش رفتیم تا عکس بگیریم وقتی رفتیم پیش مامان بزرگ براش تعریف میکنی که یه ماشین بود ولی ساختمون بود. با ساختمون ساخته بودنش ........

یه گل لاله هم ناغافل کندی که ببری برای مامان بزرگ البته مامانی وبابایی کلی برات توضیح دادن که نباید گلها روبکنی تو هم خیلی معصومانه گفتی خوب برای خودم نمیخوام که میخوام بدمش به مامان بزرگ ..... چقدر به گلت ذوق کرد و اون و با علاقه و کلی تعریف و تمجید ازت گذاشت تو یه لیوان آب

از موقعی که شبکه جدید پرشین تون اومده بیشتر وقتی رو که تو خونه ایم کارتون می بینیم البته من و بابایی هم بدمون نمیاد که پابه پای تو بشینیم و کارتون تماشا کنیم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)