آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

عشق مامانی

1391/3/3 12:44
نویسنده : محبوب
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم عزیز دلم 

مدتی که مامانی به خاطر یه سری اتفاقایی که براش افتاده بود نتونست بیاد و برات بنویس تو این مدت خانم گلی مثل همیشه تنها امید زندگی من بودی انقدر قلبم از بعضیها که روزی روزگاری مثل تو بودند و دوستشون داشتم پر درد که خدا میدونه امیدوارم که خدا صبر خیلی زیادی بهم بده که بتونم تحمل کنم این همه اتفاق عجیب و غریبی که یه روز خوابش رو هم نمیدیدم. بگذریم ........

دلم تنگ است به اندازه تمام دل های گرفته روی زمین
خدایا کاش نه دلی داشتم نه احساسی، همین
حال دیگر آسمان هم طعنه می‌زند به دل ابری من.
نمی‌داند بغض دارم اما نمی‌شکند تا ببارم.

دختری گلم فقط برای چند روز بیشتر مهد نرفتی و بعد خودم و مامان جون و بابا جون هم تصمیم گرفتیم که نری بهتر آخه بهونه گیر شده بودی و برنامه زندگیت یه جورایی بهم ریخت بعدم که گفتی اونجا رو دوست نداری آخه از اولش هم خودت اصرار داشتی که بری فکر کردی چه خبر نمی دونم حالا هم که نرفتی اشکالی نداره چون هنوز خیلی کوچمولیی و من دلم میخواد که پیش خودم و بابایی و مامانجونی وباباجون باشی

روز مادر امسال هم سومین سالی که تو رو دارم و منم مفتخرم به این لقب زیبا یعنی مادر .........واقعا که تو دنیا با هیچ بیانی نمیشه حس مادر بودن رو توضیح داد.

من که شاید بیشتر از هر دختری مدیون مامان جون باشم چون هم برای من مادری کرد وهم برای تو ...

مامان جون دوستت داریم

13 کارت پستال روز مادر (سری دوم)

 

تقدیم به اونی که بهشت زیر پایش جا دارد


به مامانم…


که مهرش تا ابد در دلم جای دارد.


تو بهترین گل، میان شهر گلهایی


تو رنگ آفتابی،


شب که می رسد، مثل ستاره،


گوئی مهتابی


مامان خوبم، روزت مبارک

مثل همیشه رفتیم خونه مامان جون اینا و یه کادو با خاله و دایی خریدیم شام اونجا بودیم به تو که خیلی خوش گذشت همیشه از کنار دیگران بودن لذت میبری.

در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست

                مادرم! دعایم کن که با دعایت ، دلم خانه دردها نیست

                                                            عزیزترینم ، روزت مبارک . .

تو هفته حتما دو سه روزی پارک میریم و تو حسابی بازی میکنی بعضی وقتها خاله فاطی و مامان جون وساراهم میان و میریم یه عصرونه توپول هم اونجا میخوریم هوای بهار خیلی میچسبه این پارک رفتنامون

هفته پیش سه روز تب داشتی خیلی اذیت شدی هم خودت هم مامانی گلوت عفونت کرده بود الهی بمیرم هیچی نمیتونستی بخوری و یه کم که داروهات تاثیر میذاشت حال و هوات بهتر میشدو چند کلمه حرف میزدی میگفتی که خستم دورت بگردم استخون درد و دردهای دیگت ناراحتت میکرد فکر میکردی که خسته ای لپات گل انداخته بودو خیلی مظلوم شده بودی بعد دوباره بیحال میشدی و میخوابیدی مامانی هم دو شب کامل بیدار بود بالا سرت بود و مدام پاشویه و تن شویت میکرد. بابا حمیدی هم که طفلکی اسیر ما دو تابود با اینکه صبح باید میرفت سرکار ولی مثل من خیلی نگرانت بود که یه وقت خدایی نکرده تبت بالا نره خیلی خیلی سخت بود.وقتی که یه کم بهتر شدی انگار که دنیارو به ما دادند خدارو شکر که خوب شدی و بیشتر از این درد نکشیدی. الهی که همیشه سلامت باشی عزیز دلم

٢٨ اردیبهشت تولد بابا حمیدی بود که طبق معمول خوش به حالی آرمیتا خانمی شد کلی با عروسکات تولد بازی کردی مامانی هم یه کیک خوشگل براتون پخت و کادو بابا رو هم شما بهش دادی جا بابایی شمع تولد رو هم فوت کردی    یه کمی هم برای بابایی رقصیدی و خودت و لوس کردی .دورت بگردم با وجود شیرینت همه مراسمهای مارو متفاوت کردی اینم تولد امسال بابایی.........

 

بابا حمیدی صد سال زنده و سلامت باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)