آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

دوست دارم

1390/1/28 12:18
نویسنده : محبوب
201 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک مامانی

حرف زدنت هر روز شیرینتر میشه چند وقت ازت سوال میکنیم که دوستم داری خیلی شیرین میگی دوسیت دالم دیروز مامانی که ازت پرسید گفتی نه الهی فدات شم دلم شکست میدونم چرا گفتی نه چند روزیه که میبرمت پیش مامان جون اینا بزارمت برم سر کار گریه میکنی و میگی مامانی نرو مامانی لالا بیمون منم که با بغض میام و تا قسمتی از راه هم اشک تو چشمام.آخه عزیزکم چیکار کنم من باید برم سرکار تا آینده تو بهتر باشه به خدا تو این دنیا همه چی رو برای تو میخوام الان هم که مدتی پیگیر کارم که بتونم انتقالی بگیریم برای پردیس ابوریحان که به خونمون نزدکتر تا زودتر به تو برسم و با تو باشم اگر هم بشه ببرمت اونجا مهد که نزدیک خودم باشی . مامانی من تو رو خیلی دوست دارم بیشتر از هر چیز تو این دنیا اون نه گفتنتم زیاد دوام نداشت چون جند دقیقه بعدش با یه حالت قشنگی برای مامان ناز کردی و اومدی تو بغلم و کلی با هم ماچ ماج و خنده کردیم و وقتی پرسیدم دوستم داری گفتی دوسیت دالم دوسیت دالم الهی فدای اون حرف زدنت بشه مامانی .

دیروز دایی علی موتور دوستش رو آورده بود موقعی که میخواست بره میگفتی دایی سواری با کلی ترس و صلوات و قربون صدقه رفتن دایی که مواظبت باشه سوارت کردم رفتی و یه دور زدی خیلی خوشت اومده بود دلت نمیخواست پیاده شی ولی خوب بلاخره راضیت کردیم که باشه برای دفعه بعد.

دیشت نیمه های شب از خواب پریدی و بابا حمیدی رو صدا میکردی و هی میگفتی اوشن (روشن) نمی دونم چرا اون وقت شب بیخوابی زده بود به سرت و میخواستی که چراغ روشن کنیم که البته با ترفند بابایی که یه شیشه شیر خوشمزه و کمی چاشنی قربونی صدقست راضی شدی که بخوابی.

چند روز پیش تو کوچه یه دوست پیداکردی که اسمش نازنین بود تو هم با اون نی نی دوستیت کشتی مارو چه خدافظی میکردی باهاش زندایی فاطمه هم جدیدا دوباره خاله شده و یه پسر کوچولو به اسم امیر رضا دارند که دیروز شما دیدیش و خیلی بامزه نگاش میکردی میگفتی بیزارش منظورت این بود که تو بغل هیچیکی نباشه بزاریمش زمین بعدم میشتی کنارش و با دقت خم میشدی روش نگاش میکردی این نی نی از هم برات جالب تر بود چون خیلی کوچولو بود تو اونو با عروسکت آنی مقایسه میکردی ولی خوب میدونستی که این یکی فرق میکنه قربون دختر مهربونم برم که حسودی نمی کردی و خیلی یواش نازش میکردی یا آهسته بوسش میکردی و فقط با دقت تماشاش میکردی.

آرمیتای مامانی دورت بگردم زودتر خوب شو این مریضی درست و حسابی دست از سرت برنداشته این سری که رفتیم دکتر نوبری داروهات رو هم خیلی بهتر خوردی و تقریبا همشون رو تموم کردی البته بهتر شدی ولی هنوز کاملا خوب نشدی کلی نذر و نیاز کردم برات همه سعی خودمم میکنم که غذاهایی که دوست داری و مقوی بهت بدم که بدنت ضعیف نشه با این حال خیلی نگرانتم زود زود خوب شو دختر قند و عسلم دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)