خدایا خیلی دوستت دارم
اول از همه بگم که خدایا خیلی دوست دارم به خاطر خیلی چیزها و مهمتراز همه به خاطر بهترین و شیرین ترین موجود آرمیتا عشق مامان
امسال یه پاییز پربارون و خیلی خوشگل داریم هی بارون میاد و حسابی هوا رو تمیز کرده برگهای رنگاو وارنگ پاییزی هم که همه جا پخش شده و خیلیخیلی همه چی قشنگ دیشب تو راه برگشت به خونه اوایل راه بارون میومد ولی یدفعه یه تگرگ خیلی درشت و قشنگ شروع به بارش کرد منم تو خیابون بودم همه مردم با شتاب این طرف و اون طرف میرفتن و یه سرپناهی پیدا میکردند که برن زیرش ولی من تازه قدمهام و آهسته تر هم کردم و زیر اون همه زیبایی که از آسمان می بارید قدم میزدم کیف کردم خداییش خیلی خوشگل بود رعد و برق هم میزد و باصدای بلند و نور زیاد منظره اطراف و خوشگلتر میکرد به کوچه که رسیدم کف خیابون یه دست سفید شده بود راه رفتن رو تگرگها خیلی سخت بود چون ممکن بود که سر بخوری ولی من از خدام بود که دیرتر برسم و از این همه هوای خوب و زیبایی لذت ببرم واقعا نفس که میکشیدی تا ته ریه ات هوای خوب میرفت و حسابی آدم و سرحال میآورد تو کوچه خلوت بود و تاریک منم سرم رو بالا گرفتم و بلند گفتم خدایا دوستت دارم خیلی دوستت دارم تو و آرمیتا رو از همه چی بیشتر دوست دارم شکرت شکرت که انقدر خوبی
وقتی رسیدم خونه حسابی سرحال و پر انرژی بودم خانمی هم که تو راه پله ها منتظر مامان بود گفت مامانی صدا اومد ترس بود چی بود؟ گفتم نه عزیزم یه عالمه دونه های خوشگل و سفید از آسمون اومده بعدم اومدم کنار بخاری تا لباسهای خیسم و کمی خشک کنم دیدم مامان جون یه ظرف برده تو حیاط و برات پرش کرده از تگرگها تو هم کلی بهشون ذوق کردی و طبق معمول پرسیدی چیه و چیه رنگی بهت میگم تگرگ و تو با اصرار میپرسی برف نیست؟
خوب دونه هاش خیل درشت بود و سفید حق داشتی که اشتباه بگیری این اولین بار بود که تو عمر نازنیت تجربش میکردی قربون اون سوال و جواب کردنت که بعضی وقتها حسابی آدم و دیونه میکنه......
الهی که صد سال سلامت و شاداب پاینده و برقرار باشی عزیزم