آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

باران

                  چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت . فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد . با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت . دوست را ، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست . زیر باران باید بازی کرد . زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر کاشت. زندگی تر شدن پی درپی، زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی« اکنون » است . عشق همیشگی مامان سلام دختر گلم خوبی دیشب دایی علی و زندایی نام زیبای مسافر کوچولوی توراهمون و اعلام کردند همه پسندیدند مخصوصا مامان جون که این اسم رو خیلی دوست داشت    اسم خا...
10 آبان 1391

امان از دست این شیطون

عشق مامانی سلام شیطونکم تمام روزهام پرشده از شیرین زبونی ها و کارهای قشنگت تو اداره لحظه شماری میکنم که برسم خونه و اون صدای قشنگت و بشنوم تا از راه میرسم اولین جمله این چی خریدی برام بعد میگم پس سلامت چی شد زود میگی سلام مامانی خسته نباشی چی خریدی برام؟    تازگیها یه کارای خرابکاری میکنی و بعدم میگی که من نبودم این شیطون بود که بابا جون یادش رفت ببندتش اومد و این کارو کرد دیروز موهای چتری عروسک موطلایی رو با قیچی یه وری بریده بودی که خودت احساس رضایت میکردی و میگفتی قشنگ شده من که بهت گفتم نی نیت زشت شده و داره گریه میکنه چرا موهاش واین شکلی کردی سریع گفتی آخه من نکردم این شیطون بوده که نمی فهمه همش کار بد میکنه.خل...
7 آبان 1391

روز جهانی کودک مبارک

کودکان از تمام ستاره و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند   روز جهانی کودک رو به  همه کوچولو های عزیزو بزرگتر هاش خوبشون تبریک میگم دختر گلم روزت مبارک صد سال زنده و سلامت و پاینده باشی عزیزم   ...
17 مهر 1391

دختر شیرین زبونم

سلام دختر گلم عسل مامان شیرین زبونیات هزاربار از عسل شیرین تر انقدر حرفهای جدید و عجیب میزنی که نمیدونم کی و کدومش رو بنویسم برات فقط روزی چند بار از دست تو کارهای شیرینت و حرفهای قشنگت ذوق مرگ میشم .   چند وقتی که میگی مامان دوست دارم شکل تو و بابا باشم منم میگم خوب هستی مامان جون ولی اصرار داری که کاملا اندازه و شبیه ما باشی (حالا چه جوری خدا میدونه) رو دل بابا حمیدی بالا و پایین میپریدی بد جور افتادی خودت بلند شدی از جات یه کمی هم هول کردی میگی عجب احمق شدم من چه بازی های خارق العاده ای میکنم     نور آفتاب افتاده رو موهات میگی مامان نگاه کن موهام مثل طلا شده اونم طلای ناب    ...
17 مهر 1391

تابستان 91

سلام دختر گلم خیلی وقت که نشد چیزی برات بنویسم آخه مرداد ماه رو که مرخصی تابستونی بودم و تو خونه کنار خانمی و بعدم سایت برای پشتیبان گیری بسته بود خلاصه امروز میخوام برات بنویسم تو ایام مرخصی مامانی که به هردومون خیلی خیلی خوش گذشت هر روز نقاشی و بازی و آب بازی میکردیم با هم و کلی خانمی چیزهای جدید یاد میگرفت مخصوصا نقاشی هات که عالی شده رنگ کردنت خیلی خوب شده و مثل همیشه صحبت کردنت شیرین و کامل تر چقدر کتاب خوندیم با هم و کارتونهای قشنگ دیدیم البته چون هوا خیلی گرم بود کمتر بیرون رفتیم و تو خونه با هم سرگرم میشدیم بعضی از روزها هم به مامان جون و بابا جون و خالی فاطی سرمیزدیم . تعطیلیهامون با ایام ماه مبارک رمضان یکی شد. از صبح تا بعد ...
21 شهريور 1391

دخترم تولدت مبارک

  قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برایمان بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم. تولدت مبارك زيباي من           ای تماشایی ترین مخلوق در روی زمین ! آسمانی میشوم وقتی نگاهت می کنم! تولدت مبارک     فردا 5    5     91    آرمیتا خانمی سه        ساله میشه حالا برای خودش خانمی شده با یه دنیا شیرین زبونی  زیبایی و خانمی  مامانی خیلی دوستت داریم و تو بهترین و شیرین ترین و تمام انگیزه زندگی ماهستی دوستت داریم بیشتر از هر چیز...
4 مرداد 1391

تولد مامان محبوبی

 بهترین هدیه من در همه روزهای زندگیم آرمیتای مامانی امسال هم روز تولدم باز بهترین هدیه رو از تو گرفتم ازخونه خاله فاطی بهم زنگ زدی و برام happy birthday روخوندی با آهنگ شیرین و اون تلفظ قشنگت کیف کردم مامان جان الهی که دورت بگردم عزیزترینم دوستت دارم...   ...
19 تير 1391