آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

عید غدیرخم

عيد كمال دين .سالروز اتمام نعمت  وهنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شيعيان وپيروان ولايت خجسته باد   حلول عید ولایت و امامت را كه به شكرانه ی تكمیل دین و تتمیم نعمت همگان   با عرشیان و فرشیان است ، محضر همه عاشقان علی مبارک دختر گلم که همیشه از خیلی کوچیکتریت هر قدمی که میخوای برداری و هر کاری که میخوای بکنی میگی یا علی فدای اون یاعلی گفتنت بشم علی نگهدارت باشه همیشه عیدت مبارک فردا میریم خونه بابا جون که خیلی خیلی دوستش داری تا ازش عیدی بگیریم   خدا رحمت کنه  بابابزرک مامانی رو همیشه روزای عید میرفتیم دیدنش خوب سید بز...
28 آبان 1390

باران

می توان در قاب خیس پنجره چک چک اواز باران را شنید می توان دلتنگی های ابر را در بلور قطره ها،بر شیشه دید می توان لبریز شد از قطره ها مهربان و بی ریا و ساده بود  می توان با واژه های تازه تر مثل ابری ، شعر باران را شنید می توان در زیر باران گام زد لحظه های تازه ای اغاز کرد پاک شد در چشمه های اسمان زیر باران تا خدا پرواز کرد   چند روز که تهران بارون میاد حسابی خداروشکر   خدارو شاکرم که دختر گلیم بیشتر اخلاقاش مثل مامانی بارون دوستیت هم شبیه خودم دیروز بابا حمیدی مارو برد تپه های سرخه حصار زیر بارون قشنگ زیر درختها کلی با هم راه رفتیم  چند تا گربه اونجا بود که عشق تو &...
7 آبان 1390

آرایشگاه

عسلی مامان سلام نمی دونم با این که خیلی مراقب هستم چرا هر دو تامون بد سرما خوردیم همیشه هم ما دو تا با هم مریض میشیم من که وقتی تو حال نداری از خودم یادم میره باز خداروشکر جدیدا شربت رو خیلی بهتر میخوری لااقل اینجور میدونم که زود خوب میشی دیشب برای اولین بار بردمت آرایشگاه تا جلوی موهات رو کوتاه کنی خیلی خانم شدی ماشاا... اول که رفتیم تو سلام کردی و بعدم که نشستی رو صندلی خیلی خانم بودی راحله خانم هم داشت کار خودش رو میکرد که سرت رو برگردوندی به سمت عکسهای رو دیوار بعد که مامانی بهت گفت تکون نخوری موهات خراب میشه هابا یه لحن قشنگی گفتی اخه میخوام عکسا رو ببینم .. خیلی ماهی دخترکم قرار شد موهات رو که کوتاه کردی بعد اونجا بمونیم هر قدر دوست ...
4 آبان 1390

نقاشی

سلام به روی ماه گلی عسلی مامانی همیشه خوب و سلامت باشی مامان جان دیشب یه حالی کردم با اون نقاشی کشیدنت که امروز با وجود کار زیاد تصمیم گرفتم حتما برات بنویسم که پیکاسو شدی و نقاشی میکشی اونم به چه خوشگلی آخه من توقع نداشتم از تو که هنوز 2سال و ٢ ماهت همچین نقاشی دقیق و خوشگلی .........     طبق معمول مداد رنگی هات و آوردی و به مامانی گفتی که برات یه جوجه طلایی بکشم همیشه شعرش رو هم برات میخونم و میکشم تو هم شعرش رو بلدی و خیلی خوشگل میخونی بعد خودت شروع کردی کشیدن یه جوجه رو یه کاغذ دیگه و سرت و انداخته بودی پایین و شعرش روهم میخوندی کارت که تموم شد نناشیتو آوردی به مامانی نشون دادی منم که انقدر ذوق کردم از اون ...
27 مهر 1390

2سال و 2 ماهگی خانمی

سلام عزیز مامانی آخ که نمی دونی با این کارهات جدیدا چه غوغایی تو دل مامان به پا کردی هرروز این قصه رو باهات داریم که مامان محبوبی نرو سرکار    من خوابم میاد    مامانی پیشم بمون  وقتی خونه مامان جون اینا میریم سفت گردن منو میچسبی و میگی نرو مامان منم میام   واییییییییییییییییییییییییییییییییی الهی دورت بگردم این دلتنگیت و دوست داشتنت دقیقا به قیمت از دست دادن کل اعصاب مامانی برای تمام روز تموم میشه میام سرکار تا وقتی برمی گردم یه دقیقه هم آرامش ندارم تا به تو برسم شاید اگه مثل کوچیکتریهات می موندی و بی تابی نمی کردی من فقط دلتنگت میشدم و دیگه اعصابم انقدر داغون نبود همش صدای گریه صبحت تو گوشم .........
13 مهر 1390

تابستان امسال

گل دختر مامانی سلام الهی فدای همه خوبیهات و مهربونیات بشم .کلی تعریفی دارم از روزهای خوبی که تابستون امسال با هم گذروندیم تو سه هفته ای که مامانی مرخصی تابستونی داشت کلی خوش گذشت بهمون و یه سفر خیلی خوب هم با دایی و خاله فاطی اینا رفتیم و خیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت. صبح خیلی زود روز جمعه حرکت کردیم به سمت ساری و از اون جا هم بریم خزر آباد هوای خیلی خوبی داشت تو جاده از فیروزکوه رفتیم نو خیلی خنک بود کنار یه موتور آب وایستادیم برای صبحانه بابا حمیدی یه ملخ گرفت و انداخت تو سطل خانمی که کنار آب باهاش بازی میکردی چقدر با این ملخ ماجرا داشتی انقدر بهش ذوق کردی بعدم سطلت و آب کردی و داشتی بدبخت رو خفه میکردی که مامانی به دادش رسید و ولش کرد که...
23 شهريور 1390

شب یلدا

  یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت یلدایتان مبارک. محفل آریائی تان طلائی ، دلهایتان دریائی شادیهایتان یلدائی ،  مبارک باد این شب اهورائی     هندونه مامانی سیام اونم با همون نازی که خودت میگی قربون اون سلام دادنت که رابه راه میگی و دل آدم و میبری آخه خوشگلکم چی بگم ازاین هم شیرینی که اصلا دل آدمو نمیزنه فقط می تونم بگم خدایا شکر که دختری به این عزیزی و باهوشی بهم دادی شششششششششششششششششششششکر امسال دومین شب یلدا زندگی دختر گلم  برای شب یلدا مامانی رفت و یه لباس هندونه ای برات خرید بعدم یه روبانهایی که رنگ هندونه بودن ...
18 مرداد 1390

جوجو کوچولو و 5/1 سالگی

هورا مبارک مبارک تولدت مبارک دختر قشنگ من نیمی از سال دوم زندگیت رو هم سپری کردی و حالا 18 ماهه شدی  تولد یک و نیم سالگیت مببببببببببببببببببببارک به امید خدا 18 ساله و  180ساله شی مامانی ..... دیروز 5 بهمن ماه بود و فندقکم 17 ماه از روزهای زندگیش و پشت سر  گذار پارسال این موقع مامانی بعد از مرخصی زایمان به اداره برگشت چه روزهای سختی رو گذروندم خوب حالا بهتر تقریبا عادت کردم توهم بزرگتر شدی و خیالم راحت تر مامانجون و باباجونم که تورو بیشتر از همه دوست دارند خدا کنه که همیشه سلامت باشند و خدا برامون خفظشون کنه شیرین عسلی مامان نمی دونی که از داشتنت چقدر خوشحالم و به خاطر تو از...
18 مرداد 1390