آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

یه خبر بد برای مامانی

1389/11/26 12:13
نویسنده : محبوب
128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلی خانمی عزیز دلم این روزها دلم پر از غم آخه یک هفته است که خبر بدی رو شبانه شنیدم و از همون شب دیگه دلم شد خونه غم و غصه دوشنبه شب موبایلم و که اصولا به خاطر در دسترس نبودن تو گلی خانم تو کیفم و تو کمدی جایی میزارم ساعتهای 10 شب نگاه کردم دیدم لیلا عمه تماس گرفته بوده که گفتم حالا دیر وقت فردا زنگ میزنم اما ساعتهای 11 بود که دوباره خودشون تماس گرفتند چقدر حول کردم وقتی که حرف نمی زدندو معلوم بود که بد خبری دارند گفتم داود عمه عمه طوریش شده که گفت نه محبوب بابام بابا سرشب حالش بد شد و بعد هم دیگه .......................

خدایا چقدر دلم میخواست ممد آقا رو میدیدم مدت طولانی بود که ندیده بودمش یه مرد خوب و مهربون که خیلی هم خوش رو بود همیشه دلش میخواست دیگران رو شاد کنه همیشه دلم میخواست که عمو صداش کنم ولی خوب از بچگی عادت کرده بودیم که با اسم صداش کنیم اما از یه عمو عزیزتر بود این شوهر عمه چون که خوب بود خوب خوب

مامانی الان که داره اینارو مینویسه مثل این یک هفته گذشته داره گریه میکنه ولی چه فایده دختری من که دلم تنگ و با گریه چیزی از غمم کم نمیشه دلم خیلی تنگ بود براش کاش میدیدمش ممد آقا همیشه دخترارو یه جور دیگه دوست داشت خودشم که یکی بیشتر نداشت و خیلی هم دوستش داشت دلم میخواست که دختر محبوبی رو ببینه اما نشد تو این چند روز هی که عکسش رو می دیدم ناخودآگاه گفتم بی معرفت کاش انقدر می موندی که میومدیم دیدنت آخه مامیخواستیم بعد ازمدتها به زودی بریم دیدنشون و خداحافظی کنیم برای مکه رفتن ولی نشد نشد که تا ابد حسرت دیدارش رو تو دلمون بزاره اون مرد مهربونی که یه دنیا خاطره ازش داریم و یه قسمت پررنگ و بزرگ از دوران بچگی مامان و خاله ها و دایی هاست خدا رحمتش کنه خیلی زود رفت خیلی حیف شد که رفت همه ما رو حیرون از دست دادنش گذاشت و رفت خدا به عمه و لیلاو داود و علی و مهدی و مجید محسنی صبر زیاد بده و دل مارو هم آروم کنه تو خانمی که عکسهای ممد آقا رو میدیدی اول گفتی بابا جون (دور از جون بابا خدا کنه که این یکی برامون بمونه حالاحالاها )ولی یادت دادیم که عمو بوده و تو هم تو بغل مامانی تا عکس رو میدی میگفتی عمو مامانی عمو دورت بگردم کاش عمو بود و تو هم از مهربونیاش قسمتی داشتی کاش کاش کاش ..........................................................

دختر خوشگلی من تو شبهای عزا یه کمی مامانی رو اذیت کردی محیط جدید و صدا ها و گریه زاریها باعث شد که بد خلقی کنی و همش بخوای که بغل مامان باشی ولی خوب با پسر خوشگل و تپولو وشیرین علی عمه هم که اسم قشنگش فرهود آشنا شدی و کلی باهم بازی کردید همیشه دلم میخواست که تو خاطراتت از تلخیها کم بنویسم ولی خوب این یکیه یه کم فرق میکنه دوست دارم بدونی مامانی با همه غم تو دلش خوشحال که تو رو داره و میتونه بیاد باهات درد دل کنه دختر گلم همیشه قدر اونایی رو که دوست داری بدون چون وقتی که بزرگتر میشی می بینی که چقدر زود دیر میشه و عزیزترین کسانت از پیشت میرن همیشه مهربون باش دوستت دارم عزیز دلم قد همه دنیا و از خدا میخوام که همیشه تو رو سلامت برام حفظ کنه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)