آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

عید امسال عسلی

1390/5/18 12:14
نویسنده : محبوب
161 بازدید
اشتراک گذاری

  

سال نو مبارک

عید اومده بهار اومده این سفره هفت سین این سمنو این سبزه خوشگلی شمعارو ببین مامانی چقدر نور دارن وای آرمیتا گلها رو نکن مامانی گناه دارن تو که همشون و پرپر کردی

اینا حرفهایی بود که مامانی و دختری موقع چیدن سفره هفت سین با هم زدند با اون لحن شیرین و حرف زدنهای قشنگت که دل همه رو مخصوصا مامانی رو حسابی میبری سفره هفت سین و میگفتی اف شین و هی از من سوال میکردی منم جوابت و میدادم و تو با اون گفتار شیرین عسلیت تکرار میکردی خیلی خوب که تو هم مثل خودم این سفره و مراسم عید رو دوست داری چون کلی ذوق میکردی و از خودت احساسات و تو قالب رقص و خنده و شلوغ کاری و فضولی نشون میدادی

 

صبح روز 29 با بابا حمیدی رفتیم میدون گلها مثل هر سال تا گل عید سنبل و سیرنی و لاله و سبزه و این چیزا رو بخریم اول که بغل بابایی موندی و همه چی رو تماشا میکردی و هی میگفتی دول دول (گل) بعدم که هوس کردی  خودت اونجا راه بری خوب نمی شد مامان جون چون خیلی شلوغ بود و خانمی زیر دست و پا آسیب میدید برای همین یه کم که راه رفتی و فضولی کردی بابا بردت تو ماشین و من گلها رو خریدم و یکی یکی آوردم گذاشتم تو ماشین موقع شمع خریدن هم که تا مااومدیم انتخاب کنیم تو یکی از شمعها که مدل خرگوش بود رو شکستی و یه بسته شمع دیگه هم برداشتی زدی زیر بغلت و یه بسته فشفه الهی قربونت برم امسال تو شمعها رو انتخاب کردی خوش سلیقه هم هستی ها

ساعت تحویل که خواب بودی البته بابایی هم خواب بود من خودمم یه جورایی به زور بیدار بودم آخه خیلی خسته بودیم و ساعت تحویل سال نو هم که نیمه شب بود ولی صبح روز اول عید خوش اخلاق بیدار شدی و عیددیدنی های ما شروع شد امسال مسافرت نرفتیم چون که خانم گلی من بعداز سفر مکه هنوز خوب نشدی و دارو میخوری ترسیدم که خدای نکرده بدتر شی برای همین موندیم تهران البته مامان جون و بابا جون و مامان بزرگ هم تهران بودند و جایی نرفتند ولی بقیه یه دوره کوتاه رفتن سفرو برگشتن و با هم دید و بازدید و عید مبارکی داشتیم تو هم که طبق معمول مهربون و خوشحال از اینکه دورت شلوغ باشه و با دیگران بازی کنی و سرگرم باشی خونه خاله فاطی که شب موندیم و کلی تا صبح گفتیم و خندیدیم تو هم حدودهای ساعت 2 خوابیدی

niniweblog.com

 

یه طوطی هم که امانت دوست دایی علیرضا بود اونجا بود چقدر دوستش داشتی اسمش وحید بود تو هم خیلی بامزه صداش میکردی شده بودی سرگرمی همه با اون کارایی که با جوجو میکرد میرفتی جلو با یه حالت نازی میگفتی جوجو سیلام  اوبی بعدم دستت و میبردی سمت قفسشو تا میخواست نوک بزنه فرار میکردی چقدر به بدبخت پسته دادی خورد البته فکر  اونم بدش نیومده بود که یکی این همه تحویلش بگیره. روز 5 فروردین امسال دختری شیرین ما 19 ماهگی رو پشت سر گذاشت و وارد ماه 20 زندگیش شد بیست ماهگیت مبارک همیشه سرحال و سلامت باشی و بزرگ شدن و زندگیت قرین سعادت و سلامت و موفقیت باشه الهی آمین..تمام روزهای تعطیلی عید به دید و بازدید گذشت و خدا رو شکر همه چی خوب بود امسال به نظر من که سال آروم و خوبی امیدوارم تا انتها همینطور باشه

 

یه سریال امسال از شبکه یک پخش میشد به اسم پایتخت هنرپیشه خوب و قدیمی ما که دوران بچگی مامان و بابا خیلی جوون بود علیرضا خمسه بازی کرده بود با یه لهجه شمالی میگفت نقی هنوزناهار نخرنیم الهی به فدای دختر شیرینم بشم که این جمله رو هی تکرار میکردی و خیلی بازمزه میگفتی و هم قربون صدقت میرفتن مخصوصا وقتی میدیدی من از نقی گفتنت خیلی خوشم میاد هی تکرار میکردی (نهقییییی)

روز سیزده بدر هم خیلی بهت خوش گذشت کلی با مهرنوش دوچرخه بازی و توپ بازی کردی و تو سبزه ها راه رفتی و بازی کردی خاله فاطی اینا هم که شهرستان بودند خودشون رسوندند و تو از دیدنشون مخصوصا سعید خیلی خوشحال شدی قربون اون شیطناهات چقدر شیرینی مامانی هزار تا ماچ برای عسلی خودم

اینم دومین سیزده بدر خانمی که مامانی با  با نگاه کردن به تو لذت دنیا رو میبردم خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت که آرمیتا رو به من هدیه دادی مامانی خیلی دوست دارم این عید دومین عید بعد از تولد خانمی بود که خوب بود امیدوارم که صد و بیست سال زنده باشی همه نوروزها رو با سلامتی و دل خوش ببینی و همه ایام عید  بهت خوش بگذره

آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)