آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

تابستان امسال

1390/6/23 11:40
نویسنده : محبوب
332 بازدید
اشتراک گذاری

گل دختر مامانی سلام الهی فدای همه خوبیهات و مهربونیات بشم شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ.کلی تعریفی دارم از روزهای خوبی که تابستون امسال با هم گذروندیم تو سه هفته ای که مامانی مرخصی تابستونی داشت کلی خوش گذشت بهمون و یه سفر خیلی خوب هم با دایی و خاله فاطی اینا رفتیم و خیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت.شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ صبح خیلی زود روز جمعه حرکت کردیم به سمت ساری و از اون جا هم بریم خزر آباد هوای خیلی خوبی داشت تو جاده از فیروزکوه رفتیم نو خیلی خنک بود کنار یه موتور آب وایستادیم برای صبحانه بابا حمیدی یه ملخ گرفت و انداخت تو سطل خانمی که کنار آب باهاش بازی میکردی چقدر با این ملخ ماجرا داشتی انقدر بهش ذوق کردی بعدم سطلت و آب کردی و داشتی بدبخت رو خفه میکردی که مامانی به دادش رسید و ولش کرد که بره تو راه هم که هی از این ماشین به اون ماشین می رفتی آخه طرفدار خیلی داری و همه دوست دارند تو هم که از خدات بود ولی بالاخره با اومدن سعید تو ماشین خودمون نشستی و کلی هم شیطونی کردی ساعتهای 6 بود که رسیدیم خزر آباد و  اتاقامون رو تحویل گرفتیم تا یه کم جابه جا شدیم با سارا و زندایی ها و مامانی رفتیم کنار دریا الهییییییییییییییی قربون او عکس العملت که انقدر آب دوست داری بدون هیچ درنگی رفتی تو آب و حسابی کیف میکردی و خودت و به موجها میزدی و حتی سرت رو زیر آب میکردی از هیچی هم نه میترسیدی و نه گله ای داشتی فقط آب بازی و خوشحالی میکردی با اینکه هوا تقریبا تاریک شده بود ولی ما مجبور شدیم که به زور و وعده و این حرفها از آّب بیرون بیاریمت تا دوباره صبح بریم دریا فرداش هم که همگی دسته جمعی رفتیمآب و حسابی به تو خوش گذشت بابا جون یه چاله بزرگ هم کنار آب برات کند که توش کلی ماهی ریز که دایی و بابایی میگرفتن برت میریختیم چقدر ذوق میکردی به ماهی ها یه دوست هم قدو اندازه خودت هم به اسم امیر حسین پیدا کردی و کلی باهاش بازی کردی خلاصه اینکه این 3 روز کار ما شده بود روزها تو آب بودن و شبها تاپ بازی کردن و گوش کردن به شعرهای قشنگ خانمی که تو دریا و رو تاپ که بود میخوند

تاپ تاپ اپاسی خدا نندازی آرمیتا نندازی این و که با صدای بلند میخوندی و حسابی تاپ بازی میکردی تو راه قبل از رسیدن هم که بابا جون به روش قدیم که برای ما تاپ به درخت می بست یه تاپ خوشگل درست کردو تو خانمی حسابی بازی کردی و این خاطره شیرین بچگیهای مامانی رو براش زنده کردی.

niniweblog.com

ولی تو آب که بودی همه شعرهات رو میخوندی خاله فاطی و سارا حسابی کیف کردند از این شعر خوندن قشنگت . یه فواره آب هم دم در اتاق بود که تو وقتی از دریا برمیگشتی یه سری هم با اون آب بازی میکردی کلا این چند روز شده بودی ماهی کوچولوی مامان منم که از فرصت استفاده کردم و حسابی باهات خوش گذروندم و عکسهای قشنگ ازت گرفتم آخه فقط خدا میدونه که با تو چه حالی دارم شاید یکی از بهترین سفرهای عمرم به شمال بود چون شیرین زبونم همرام بود خیلی دوست دارم

چون که ماه رمضون بود و هوا هم خیلی گرم بود کمتر بیرون رفتیم ولی کلی تو خونه با هم بازی و نقاشی کردیم یه روز هم صبح دوتایی رفتیم خونه خاله بیتا و تو با آرین حسابی بازی کردید چقدر آرین ازت عکس گرفت و تو گلی خانمی هم ژشتهای مختلف میگرفتی خاله بیتا هم که یه توراهی داره یه گل پسر که قراراسمش بشه آرتین کوچولو     خونه خاله دختر خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی ولی خوب دیگه شب قبل از رسیدن بابا حمیدی خسته شده بودی و بهونه گیری میکردی خلاصه اینکه روز خوبی بودمن و خاله هم که خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم یه عالمه باهم حرف زدیم و شما هم بازی کردی هدیه تولدت رو هم از خاله ای گرفتی دست خاله درد نکنه خدا کنه که نی نی خاله ای هم به سلامت بدنیا بیاد

 چند باری هم تو ماه رمضون افطار رفتیم خونه خاله و مامان جون و مامان بزرگ و کلی به خوشگل مامانی خوش گذشت چون وقتی که همه دور هم جمع میشیم تو خیلی خوشحالی میکنی قربون مهربونیات برم

 

امسال عید فطر هم دو روز تعطیلی تصویب شد منم از فرصت استفاده کردم و تولددو سالگی

 خانم گلی رو تو ایام تعطیلی عید فطر که خیلی روزهای خوبی هم بود گرفتم 5شنبه 10 شهریور که سالگرد عقدمن و بابا یی هم بود یه تولد خوشگل با تم زنبوری برات گرفتم

www.smilehaa.org

 مهمونامون خودمونی ها بودند مامان جون و مامان بزرگ و خاله هاو دایی ها و عمو هات و عمه خانم من و خاله لیلا و فریبا تولد خیلی خوبی بود مهم تو بودی که خیلی به همه چی ذوق میکردی اول تولد چون خوب نخوابیده بودی یه کم بد اخلاق بودی ولی بعدش که کمی خوابیدی و بیدار شدی خیلی خوب شدی

www.smilehaa.org

 چقدر کیکت رو دوست داشتی از زنبور خیلی خوشت اومده بود شمعهات رو خیلی خوشگل دور میز میچرخیدی و خاموش میکردی اون تاجی رو هم که مامانی برات درست کرده بود به طرز خیلی بامزه ای کج رو سرت میزاشتی و میرقصیدی تو اون لباس چین چینی و روبانهایی که به سرت بسته بودم مثل یه فرشته شده بودی

عزیزکم نمی دونی مامانی هر دفعه با دیدنت یه کارخونه قند تو دلش آب میشد خیلی ماه شده بودی عسلی مامان خیلی خیلی دوست دارم

 از خدا میخوام عمری با عزت و زندگی خیلی خوبی رو برات رقم بزنه و کمک کنه که من و بابایی بتونیم یه دختر به معنی واقعی یه انسان تربیت کنیم و خدا عمری بده که سالهای سال تولدهای خوشگل برات بگیریم و تو خانم گلی هم دلت همیشه شاد باشه سلامت و پاینده باشی عزیزترینم

یه عالمه بوس برای بهترین و شیرین ترین دختر دنیا

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بهار(مامانی شهراد)
18 شهریور 90 13:38
°°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بيا اينم وسيله حالا ديگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _ميتوني بهم سر بزني _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*