آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

سال92

سلام عشق کوچولوی مامان محبوبی انقدر حرف دارم برات بگم مامان جان چون خیلی وقت که وقت نکردم بیام و برات بنویسم . امسال نوروز متفاوتی داشتیم چون که سه روز مونده به سال نو اسباب کشی کردیم و خونمون و محلمون رو عوض کردیم  اومدیم سمت اداره مامان و از همه خانواده دور شدیم. روزهای اول سال همش به جمع و جور کردن خونه و کارهای متفرقه ای از این دست گذشت عید دیدنی فقط خونه باباجون و مامان جون و عمه مامانی و مامان بزرگ رفتیم بعد یه کم دیرتر خونه خاله ها ودایی ها و دیگه هم هیچ جای دیگه نشد که بریم ولی از روز دهم که کارمون یه کم کمتر شد هر روز بیرون رفتیم و تقریبا همه روزهارو تا ١٧ هر روز یه جا بودیم تا به خانم گلم حسابی خوش بگذره پارک جمشیدیه -ج...
31 فروردين 1392

فقط تو رو دارم

سلام عشق مامانی چقدر دلم تنگ بود که بیام ازهمه کارهای خوب و شیطنت های شیرینت برات بنویسم خیلی وقت که نرسیدم سری به وبلاگت بزنم اول از همه بگم خدارو هزار هزار مرتبه شکر که تورو دارم این روزها با این گرفتاریها و روزمرگیهای زندگی همه دلخوشی من تویی بعد از خدا فقط تورو دارم و به عشق تو زندم خداکنه همه روزهای سخت بگذره و من و تو روزهای خوبی رو با هم داشته باشیم . تصمیم گرفتیم خونمون و محل زندگیمون و عوض کنیم و یه کم به اداره مامانی نزدیکتر بشیم و خانمی هم به مهد بره آخه دیگه بزرگ شدی و باید آموزش ببینی اونم تو با اون همه استعداد و هوش حیف که بیشتر از این تو خونه باشی گرچه همین الانم خیلی چیزها رو میدونی و خیلی خوب نقاشی میکشی و کاردستی درست میک...
20 اسفند 1391

یلدا91

  عشق مامانی سلام امسال هم به شکر خدا یلدا خوبی داشتیم همه دور هم بودیم و عمه مامانی و فرهود اینام اومده بودند خانمی من که همبازی داشت خیلی خوشحال بود و حسابی بهش خوش گذشت یه فندق ریزه میزه هم که سال اول یلداش بود بنام باران خانمی به محفل صمیمی ما لطف و گرمای مضاعف داده بود.چقدر سر اینکه قرار دنیا به آخر برسه گفتیم وخندیدیم . هندونه     و انار و ازگیل و آجیل و فال حافظ با نشونهایی که تو پارچ سفالی ریختیم عکس دسته جمعی که گرفتیم و شام خوشمزه که دست پخت مامان جون بود با ژله هایی که آرمیتا خانمی و مامانیش با هم درست کرده بودند همه و همه باعث شد که خیلی خوش بگذره و شب خوبی داشته باشیم به همگی خوش گذشت خدا رو...
4 دی 1391

باران آمد

سلام به دخترهای گلم آرمیتا خانمی و باران عسلی بالاخره آرمیتا خانم دختر عمه و مامانیش برای اولین بار عمه شد. روز سه شنبه 21 آذر ساعت 10:30 صبح باران ما همراه با یک بارندگی زیبای پاییزی چشمهای قشنگش رو به این دنیا گشود. بارانم زمینی شدنت مبارک   ...
26 آذر 1391

برای دخترم

    دختري مثل برگ گل زيبا و به شيريني عسل دارم عطر احساس ميدمد در من گل سرخي كه در بغل دارم روزي از باغ ياسها آمد در تمامي احساس من پيچيد زندگي در وجود من گل كرد هر زماني كه دخترم خنديد گاهي احساس ميكنم بايد يك فرشته از آسمان باشد يا خداوند نورها ميخواست كوثر عاشقي روان باشد او به من هديه داد بال و پري كه تمام تكامل من بود مادري عاشقانه اي كه فقط امتيازي براي هر زن بود شعر در حس من نميگنجد حس مادر نوشتن سخت است دوست دارم ببينمش در اوج حس كنم تا هميشه خوشبخت است ...
20 آذر 1391

امسال محرم

دختر عزیزم سلام خوشگل مامان امروز تعطیلات چهار روزه محرم تمام شد و مامانی که صبح میخواست بیاد سرکار طبق معمول بعد از روزهای تعطیلی حسابی با آرمیتا خانمی درگیری داشت. مامان محبوبی نلیم بمونیم خونه خودمون .... مامان نرو سرکار چرا میخوای بری بمون پیش من... خلاصه انقدر گریه و زاری و غرغر میکنی که حسابی جیگر مامانی رو خون میکنی. ولی خوب بعد از کلی قول و قصه و قربون صدقه مامانی راضی شدی که بریم الهی دورت بگردم دخترگلم شیرین زبونم منم از خدام که همیشه پیش تو بمونم ولی خوب میدونی که نمیشه پس تحمل کن و خدارو شکر کن که مامان جون و بابا جون مهربونی داری که خیلی دوستت دارند و ازت مراقبت میکنند. این چندروزه هم راجبه و دیبریس که نمی دونم اسمهاشون رو...
6 آذر 1391

باران

                  چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت . فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد . با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت . دوست را ، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست . زیر باران باید بازی کرد . زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر کاشت. زندگی تر شدن پی درپی، زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی« اکنون » است . عشق همیشگی مامان سلام دختر گلم خوبی دیشب دایی علی و زندایی نام زیبای مسافر کوچولوی توراهمون و اعلام کردند همه پسندیدند مخصوصا مامان جون که این اسم رو خیلی دوست داشت    اسم خا...
10 آبان 1391

امان از دست این شیطون

عشق مامانی سلام شیطونکم تمام روزهام پرشده از شیرین زبونی ها و کارهای قشنگت تو اداره لحظه شماری میکنم که برسم خونه و اون صدای قشنگت و بشنوم تا از راه میرسم اولین جمله این چی خریدی برام بعد میگم پس سلامت چی شد زود میگی سلام مامانی خسته نباشی چی خریدی برام؟    تازگیها یه کارای خرابکاری میکنی و بعدم میگی که من نبودم این شیطون بود که بابا جون یادش رفت ببندتش اومد و این کارو کرد دیروز موهای چتری عروسک موطلایی رو با قیچی یه وری بریده بودی که خودت احساس رضایت میکردی و میگفتی قشنگ شده من که بهت گفتم نی نیت زشت شده و داره گریه میکنه چرا موهاش واین شکلی کردی سریع گفتی آخه من نکردم این شیطون بوده که نمی فهمه همش کار بد میکنه.خل...
7 آبان 1391