آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

آرمیتا تابستان 90

پارک بغل خونه(اونروز با دوستی که پیدا کرده بودی حسابی آّب بازی کردی) فیروز کوه مرداد ماه(تو راه رفتن به شمال) تا رسیدیم رفتی تو آب خزر آباد ساری پارک لویزان آب بازی اونم اینجا؟!! بازم آب بازی (آخه عشق آرمیتا آب) جیگر مامان       ...
16 فروردين 1391

آرمیتا زمستان 90

شب یلدا اسکیمو مامانی هیس!!!!! آرمی وآنی و نی نی (عروسکهایی که عشق آرمیتا هستند) آ آرمی ونی نی اولین آدم برقی آرمیتا خواب آلود مامانی (از کربلا اومدن مامان جون وبابا جون) قربون اون قیافت بشم عزیزیم   ...
16 فروردين 1391

آرمیتا پاییز 90

قربون خوابیدنت(شکار عکس دایی علی وقتی موقع بازی تو صندلیت خوابت برد) عروسک مامانی محرم   وقت کردی خودت و ماچ کن کیک برنجی(چون تولد گرفتن و خیلی دوست داری همیشه در حال گرفتن تولدیم ) عاشق آب و حموم پارک جنگلی         ...
16 فروردين 1391

دختر بابا جونی

مامانی جانم دختر فهمیده و گلم سلام فکر کنم این روزها میدونی که مامانی چقدر حالش گرفته است و غصه مریضی باباجون رو داره دو هفته پیش بعداز کلی ماجرا بالاخره بابا جون که مدتها بود قلبش درد میکرد تصمیم گرفت که عمل قلب باز انجام بده خدایا چقدر استرس و اضطراب داشتیم هممون تا این عمل چند ساعته تموم شد و بابایی رو آوردند تو ریکاوری و بعدم تو آی سی یو . هرچی نظر ونیاز و دعا بلد بودیم کردیم تا همه چی خدا رو شکر به خوبی پیش رفت و بعدم بابا جون رو مرخص کردند و آوردیم خونه ولی خوب هم درد داره هم که ریه هاش خیلی اوضاع خوبی نداره هممون نگرانیم و من هرروز که میام دنبال خانمی و می بینمش کلی غصه میخورم برای بابای گلم تو هم که تو مدتی که نبود حسابی دلت تنگ ...
22 اسفند 1390

5/2 ساله شدی

عشق همه زندگی من آرمیتا خانمی دوستت دارم دخترم دیروز 5 اسفند دو و نیم ساله شدی تولدت مبارک عزیزم هر ماه روز پنجم ماه خانمی من یک ماه به عمر نازنینش اضافه میشه بزرگتر و بزرگتر و خانم تر میشه خیلی هم خوب همه چیزها رو یاد میگره و باعث افتخار من و باباییش قربونت برم خیلی خیلی دوستت داریم مامانی این روزها ت واداره خیلی کار دارم اصلا وقت نمی کنم که بیام از حرفها و کارهای قشنگت برات بنویسم تو هر روز با گفتن یک جمله فیلسوفانه جدید کلی ماها رو سورپرایز میکنی همش نقل مجلسی که آرمیتا اینو گفت و این کارو کرد طبق معمول مامان جون و بابا جون هم از من و بابا حمیدی بدتر یکسره ازتو و کارهات تعریف میکنن خداییش خیلی هم خوردنی و شیرین زبونی الهی دورت ب...
6 اسفند 1390

اتاق خواب خودت

دخترم عزیزم کوچولوی مامانی سلام   اول ازهمه دوستت دارم از این جا تا آخر دنیا عشق مامانی قربون همه خوبیهات برم همش فکر میکردم چقدر سخت که بخوام تورو برای خواب از خودمون جدا کنم ولی خدا رو شکر انقدر خانومی که خیلی راحت این قضیه رو قبول کردی الان درست یک هفته است که خانمی تو تخت خوشگلش تو اتاق خودش تنها میخوابه دو شب اول مامانی هم با شما تو اتاق خوابید ولی بعدش دیگه خودت تنها موندی خیلی هم اتاقت رو دوست داری البته من هم تمام سعی ام رو کردم تا فضای دوست داشتتی تر و باب طبع دختر گلم رو براش فراهم کنم کلی هم وعده و عید جایزه های خوب و بزرگ و قشنگ گرفتی که اولیش رو دو شب پیش تو تختت زیر پتوت گذاشتم و کلی هم ذوق کردی انقدر هم بلایی که میگ...
5 بهمن 1390

منم برم کربلا

سلام عسلی مامانی دختر گلم شیرین زبونم  یه دنیا دوستت دارم بوس گنده از اونایی که خودت میفرستی برای مامان و دلش رو آب میکنی   باباجون و مامان جون هفته پیش رفتن کربلا و دیروز برگشتن این یه هفته خانمی پیش خاله هاطی بودی و خیلی هم با سعید و سارا بهت خوش گذشت ولی خوب چند روز آخر دلت حسابی تنگ شده بودو مدام بهونه گیری کردی یه جورایی پوست مامانی رو کندی هی گفتی خوب کی میان؟ بعدم که جوابتو میگرفتی میگفتی منم ببرید کربلا هر چی هم ما می گفتیم راهش دور تو حرف خودت رو میزدی حتی یه بار به خاله فاطی گفته بودی که اگه خیلی دور بریم کالسکه منو برداریم بریم مدینه دنبالشون (واقعا چه ربطی داره) به قول خودت ......... دیشب دیگه با خیال راحت...
25 دی 1390

شب یلدا

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!   امشب موقع خواب ، بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ... بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ... ... بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ... فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟! جوجه ها را بعدا با هم میشماریم       یلدا مبارک   بوس برای شیرین ترین دختر دنیا  خوشگل مامانی امسال سومین سالی بود که شب یلدا یه دختر خوشگل و شیرین زبون بین جمع خانواده بود وهمه با بودنش در این شب زیبا شادتر بودند بابا جونتم که یه هندونه کوچولوی خوشگل برات خریده بود که کلی باهاش بازی کردی و با کمک دایی ...
3 دی 1390

یادگیری زبان

سلام به روی ماه دخترم که صبح با یه بوسه که از دور برای مامان فرستاد امروزم و قشنگ کردو کلی انرژی به مامانی داد . خیلی دوست دارم و خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم که دختر باهوش و سالمی به من داده هر روز که میگذره یه حرف جدید میزنی  و یه کار جدید یاد میگیری که بعضی هاش واقعا مامانی و بابایی و اطرافیان رو متحیر میکنه مخصوصا حرفهای بزرگتر ازسنت که میزنی و چیزهایی رو که میفهمی حسابی باهات حال میکنم گلکم تا حالا چند تا کتاب داشتی که حیوانات و میوه ها و چیزهای دیگه ای توش بوده با نام انگلیسیش ولی من همیشه همون فارسیش رو بهت گفتم ولی جدیدا شروع کردم تا زبان هم بهت یاد بدم . یه کتاب بزرگ با عکسهای زیاد هم چند روز پیش همک...
26 آذر 1390